بغض سنگین(yegane)

خدایا دلم از زمینت گرفته خدایا دلم از نامهربونی ها

گرفته خدایا بزار بیام پیشت نفسم دیگه نمیاد توی

این زمین .خدایا طاقت ندارم بی مهری ادمهاداره خوردم

میکنه کمکم کن.چقدر سخته هر کسی که دورت باشه

فقط نقش بودن بازی کنه چقدر سخته بغض گلوتو فشار بده

تو فقط دردشو انکار کنی چقدر سخت از ته دلت بخوای گریه کنی

اما اشکت مثل سنگ سفت باشه خیلی سخته دنیا بهت پشت

کنه تو نتونی بگی

اهای بی معرفتا منم هستم...

 

نوشته شده در شنبه 28 دی 1392برچسب:,ساعت 22:10 توسط yegane| |

کی میتونه بگه فراموش کردن دقیقا از کجا باید شروع بشه؟

از پاک کردن اس هاش تو گوشیت؟

یا عکسش که هنوز تو گوشیته؟

از پاک کردن اهنگ های توی لپ تاپ که باهاش گوش کردی

و خاطره داری

از قطع رابطه با دوستایی که هنوز حالشو ازت میپرسن؟

از کوتاه کردن موهات که هنوز عطر دستاش و لابلاش

حس میکنی؟از پاره کردن عکساش که روزی صدبار

قربون صدقه اون لبخند زیباش میری؟

از شکستن شیشه عطری که هربار میزنی

اینقدر خاطرشو زنده میکنه که انگار تو بغلشی؟

از بیدار موندن تا صبح که یه وقت شب خوابت نیاد؟

کدوم واقعا...

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:51 توسط yegane| |

من کیم؟کسی میدونه؟

من همون دیوونه ایم که هیچوقت عوض نمیشه

همونی که همه باهاش خوشحالن اما کسی باهاش نمیمونه

همونی که هق هق همه رو با جون و دل گوش میده اما خودش

بغضاشو زیر بالش میترکونه

همونی مواظبه کسی ناراحت نشه اما همه ناراحتش میکنن

همونی تکیه گاه خوبیه اما واسش تکیه گاهی نیست...

همونی که خیلی حرف داره اما همیشه ساکته..

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:45 توسط yegane| |

جواب یه حرفایی فقط یه نفس عمیقه...

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:43 توسط yegane| |

میخندم

ساده میگیرم

ساده میگذرم

بلند میخندم با هر سازی می رقصم

نه اینکه دل خوشم

نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد

مدتی طولانی شکستم

زمین خوردم

سختی دیدم.گریه کردم

و حالا

برای زنده ماندن خودم را به کوچه علی چپ

زده ام

روحم بزرگ نیستدردم عمیق است

میخندم که جای زخمم را نبینی...

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:33 توسط yegane| |

دلم گرفته به تمام روزایی که

خندیدم...

همه ادمها را خنداندم

روزایی بود که صدای خنده هایم

گوش همه رو کر میکرد

اما حالا

صدای گریه هایم

حتی خودم هم نمیشنوم

دلم باران میخواد باران

دلم دریا میخواد دریا

دلم دل میخواد اما نه هر دلی...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:27 توسط yegane| |

به بعضی ها

باس گفت حیف درد زایمان ننت....

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:20 توسط yegane| |

من مغرور نیستم فقط نیازی به حرف زدن با کسی نمیبینم...

از من نرنج من نه مغرورم نه بی احساس فقط دل خسته ام

از اعتماد بی جا

رکم دروغگو نیستم...

ساکتم لال نیستم..

اگه برات سنگینم با یه خدافظی

خوشحالم کن

این روزا شیشه شده ام

زود میشکنم

اما ناجور میبرم

من ادم سخت گیری نیستم فقط

آدمی از جنس(آدم) سخت گیر میارم...

 

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 14:12 توسط yegane| |

متنفرم

از اون دخترایی که میرن تو چهار دیواری زن بیرون میان...

متنفرم

از اون پسرایی که فقط دنبال ارضا شدنن...

متنفرم

از اون پسرایی که کوچیک ترین لبخند یه دخترو نشونه ی درخواست سکس میدونن

متنفرم

از اون پسرایی که همه رو فاحشه میدونن جز اجی و مامان خودشون...

متنفرم

از اون دخترایی مثل اشغال

زیر پای پسرای هرزه له میشنو بازم دوسشون دارن...

متنفرم

از عشق های ساعتی...از عشق هایی

که زیر کمربند خلاصه میشه...

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 13:58 توسط yegane| |

بعضی وقتا هست که دوست داری یکی کنارت باشه

محکم بغلت کنه بزاری اشک بریزی

راحت بشی...

بعد اروم تو گوشت بگه دیوونه

من که باهاتم...

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 13:25 توسط yegane| |

میگن شاد بنویس نوشته هات درد داره....

و من یاد مردی می افتم که با ویالونش

گوشه ی خیابان شاد میزد...

اما

با چشای خیس...

نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,ساعت 13:18 توسط yegane| |

دخترکم هیچگاه کنار هم اغوشی هایت

عشق را ارزیابی نکن...

هیچ مردی در تخت خواب بد اخلاق نیست...

 

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 12:40 توسط yegane| |

کاش فقط یه نفر بود که وقتی

بغض میکردم...

میگفت گریه کنی میکشمتا...

ای کاش هنوز بود...

برای من ....خاطره

برای دیگری.....

نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 10:49 توسط yegane| |

تا دست به قلم میبرم سراغ تو رو میگیرن کلمات.... چی بنویسم؟ دنیای من مجازی اش هم غمگین بود...
نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:,ساعت 10:46 توسط yegane| |

میخوام بنویسم

نمیتوانم

یک کلمه به ذهنم می رسد...

تو

تمام شد این هم نوشته ی امروز من...

 

نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:,ساعت 13:53 توسط yegane| |

بیا در خیالم ارام  بشین...

میخواهم صدای نفس هایت را بنویسم...

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 15:28 توسط yegane| |

قدم نزن اینجا ...

این شعر ها...

انقدر بارانی اند..

که میترسم...

تمام لحظه هایت خیس شن...

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 15:24 توسط yegane| |

تنهایی انقدرها که این ادمها میگویند سخت نیس...

من و خودم از این تنهایی ها لذت میبریم...

با هم پارک میریم...

با هم موزیک گوش میدیم...

باهم گریه میکنیم...

با هم شعر میخوانیم و شعر مینویسیم...

آه... باز گفتم شعر...

راستی این اخرین باری که چشمانم

با اشک عشق بازی میکرد...

من شعر نوشتم یا شعر مرا؟

عجیب است...

حرفهایم کلمه میشوند بعد جمله...

اما کسی هست که بخواند و درک کند؟

اصلا کسی هست بفهمد؟

نه نیست..

و من درک میکنم که باز هم تنهام..

و باز هی مینویسمو مینویسم...

تا یک روز دیگر این کلمات محو شوند...

فقط ان روز من نیستم...

یعنی میشود کسی با گریه بیاید و بگوید...

دیگر نیست...

از دستش دادم...

 نه نیس...

 

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 15:13 توسط yegane| |

من خودمو نمیبازم...

حتی اگه دستام بلرزه...

اگه چشمام تار ببینن...

اگه پاهام راه درست رو تشخیص ندن..

گاهی احساس میکنم که گم شدم...

حس میکنم هیچ جایی تو دنیا ندارم...

هیچ دوستی...

هیچ ادمی که نگرانم باشه...

شاید چهره ام همه چیو نشون نده

اما من واقعا یه موقع هایی خسته میشم...

دلم میخواد کسی باشه...

دستی باشه...

دلم میگیره و هی به خودم میگم عب نداره

دل کارش گرفتنه...

تا کی بگم؟

دیگه مهم نیست

من خودمو نمی بازم...

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 14:56 توسط yegane| |

از یه جایی به بعد به خودت میگی...

اصلا چه دلیلی داره به کسی بگم حالم بده؟

اونا چیکار میتونن بکنن برام

جز گفتن الهی بمیرم...

جز گفتن یه ناراحت نباش میگذره...

در روز اونقدر میخندیو میگی وای

من چقد خوشحالم که خودتم باورت میشه

واقعا حالت خوبه..

اما شبا...

وقتی سرتو رو بالشه میگی نه

اونقدرام خوب نیستم

کم کم گریه کردن یادت میره

میریزی تو خودت

غمه دوریشو اینکه رفته با یکی دیگرو

میگی بمنچه

چند وقت بعد میبینی نمیتونی

سره یه موضوع کوچیک داد میزنی

میگی چه بلایی داره سرم میاد

به خودت فحش میدی.میکوبی به در و دیوار

همه بهت میگن چته؟

تو که اینقد ضعیف نبودی...

تو دلت میگی....

اونقد قوی بودم که دیگه ته کشیده...

تموم افکارم...احساسم...

حتی خودمم ته کشیدم...

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 14:43 توسط yegane| |

شاید ارام تر میشدم

فقط فقط...

اگر میفهمیدی..

حرفهایم به همین راحتی که میخوانی...

نوشته نشده اند...

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 14:38 توسط yegane| |

قهر میکنم تا دستم را محکم بگیری

بلند بگی

بمان

نه اینکه شونه هاتو بالا بدیو بگی

هر طور راحتی...

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 14:32 توسط yegane| |

خدایا ....

دنیات شهوت سرایی شده

برای خودش...

فیلترش نمیکنی؟

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 14:29 توسط yegane| |

همه مرا با خنده های بی صدا میشناسند

این بالش بیچاره به گریه های با صدا عادت دارد

از اینجا احمق بودنت شروع میشود

وقتی میفهمی موجود دیگری را بیشتر از خودت دوست داری....

نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:,ساعت 14:21 توسط yegane| |

من چرک نویس احساسات تو نیستم....

دوست دارم هایت رو

جای دیگری تمرین کن...

نوشته شده در سه شنبه 10 دی 1392برچسب:,ساعت 12:25 توسط yegane| |

خواستم چشم هاتو  از پشت سرت بگیرم

دیدم طاقت اسم هایی که میگی رو ندارم

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط yegane| |

میگن پشت سر مسافر اب بریزی

بر میگرده ...

اشک که از اب زلال تره پس چرا

مسافر من برنمیگرده؟؟....

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 16:10 توسط yegane| |

گاهی از فکر کردن به تو فرار میکنم مثل

رد کردن اهنگی که خیلی دوسش دارم خیلی...

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 16:0 توسط yegane| |

دیگه استفاده نمیکنم از میم مالکیت

شب بخیر

عزیزش....

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 15:58 توسط yegane| |

خدایا من دلم را صابون زدم

به عشق او پس چرا چشمام میسوزه؟

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 15:46 توسط yegane| |

نمیبخشمت ولی فراموشت میکنم

همیشه به همین سادگی از ادمهای بی ارزش میگذرم...

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 14:22 توسط yegane| |

دوست دارم تیکه کلام تو بود و من بی جهت به ان

تکیه کرده بودم...

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 14:15 توسط yegane| |

در اغوشم که میگیری

انقدر ارام میشوم که فراموش میکنم باید

نفس بکشم...

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 14:11 توسط yegane| |

هرجا که میبینم نوشته است

خواستن توانستن است

اتیش میگیرم

یعنی او نخواست که نشد؟

 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 14:2 توسط yegane| |

هیچ کس مترسک رو دوست نداره چون

پرنده ها رو میترسونه ولی من

دوسش دارم

تنهایی رو درک میکنه...

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 13:47 توسط yegane| |

یه وقت هایست عجیب دلتنگش میشی

میبینی فاصله ات ازش زیاده .خیلی ازت دوره

انقدر دور که بیشتر دلتنگش میشی

یه اهنگ اروم و عاشقونه میزاری دستتو میزاری زیر سرت

چشماتو میبندی و فقط بهش فکر میکنی

اون اهنگی که گوش میدی با تمام احساساتت میخونی

و با خیال اون سر میکنی

رویای با هم بودن

تو .اون.گرمای دستاش

اونقدر دوسش داری که حاضری جلو همه

دادبزنی عاااااشقشم

نوشته شده در دو شنبه 9 دی 1392برچسب:,ساعت 13:30 توسط yegane| |

بگو چه مخدری بود...

در نبودنت ...

که این همه نبودنت را درد میکشم

دیوانه ام میکند...

فکر اینکه ....

زنده زنده ...نیمی از من را...

از من جدا کنند ...

لطفا تا زنده هام بمان...

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 15:2 توسط yegane| |

همه ی رز های قرمز دنیا رو هم که به لبات بزنی ...

ترجیح میدهم لبهایت را با دندانهایم سرخ کنم...

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 14:58 توسط yegane| |

سهمیه هوای من هم

برای تو..

برای نفس نفس زدن در اغوش او لازمت میشود...

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 14:51 توسط yegane| |

متاسف شدم وقتی مردی مرد...

هنگامی که زنش را در اغوش غریبه ای روی تخت دید...

متاسف شدم وقتی زنی شوهرش را دوست نداشت

اما بچه دار شد...

متاسف شدم وقتی پسری معشوقه اش را به خاطر پول

از دست داد...

متاسف شدم وقتی زنی شوهرش را دوست نداشت ولی

بخاطر بچه هایش موند...

متاسف شدم وقتی مردی ناموسش را به خاطر مواد به

حراج گذاشت ...

متاسف شدم شدم شدم تا دیگر برایم عادی شد...

نوشته شده در دو شنبه 2 دی 1392برچسب:,ساعت 14:42 توسط yegane| |


Power By: LoxBlog.Com