بغض سنگین(yegane)

چقدر دوست دارم یکیو داشته باشم,مال خود خودم..

یکی که نگرانم باشه...

یکی که کنارش خود خودم باشم...

یکی که براش مهم باشم...

دلم یکی رو میخواد که وقتی بهش محبت میکنم

فکر نکنه که محتاجشم...

کسی که جواب محبتامو با محبت بده...

دلم کسی رو میخواد که بتونم بهش ببالم...

دلم کسی رو میخواد که  جلو دیگران با افتخار بگم این مال منه,این دنیای منه

دلم این روزا یه دوس داشتن واقعی میخواد

یکی که رفیق باشه

یکی که یار باشه

یکی که اومدنش,رفتن نداشته باشه

یکی که دستاشو بگیرم یه قالمه قدم بزنی...

دلم یه دوست داشتن میخواد....

نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:1 توسط yegane| |

عشق واقعه ای وقتیه که...

دختر به سادگی چشماشو میبنده و اجازه بوسیدن رو میده

اما پسر پیشونیشو  دخترو میبوسه...

نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط yegane| |

اروم اروم به نبودنت عادت میکنم....

چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم...

دیگه به داشتن چشمای پر از حسرتم عادت کردم....

سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی...

اونقدر این بغض گلومو سنگین کرده که حتی...

نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم...

دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم...

تو نگرانم نشو همه چیزو یاد گرفتم..........

یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی...

یاد گرفتم نفس بکشم...

بی تو...به یاد تو...

یاد گرفتم چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن....

و جای خالی ات را با خاطرات پر کنم...

نوشته شده در دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:,ساعت 15:37 توسط yegane| |

یه سری از حرفا هستند که امکان نداره بشه به گفتار تبدیلشون کرد

این حرفا معمولا به اشک تبدیل میشوند....

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:46 توسط yegane| |

از ما که گذشت ...

اما...

اگر در سرت هوای خدافظی داشتی

از همان ابتدا سلامی نکن...

    لطفا...

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 14:45 توسط yegane| |

این روزها بغض دارم...

گریه دارم....

آه دارم....

ولی بازیگر خوبی شده ام میخندم....

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:24 توسط yegane| |

ای کاش بودی یا از اول نبودی ....

اینکه هستی و کنارم نیستی دیوانه ام میکند...

.

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:21 توسط yegane| |

وقتی به نبودنت فکر میکنم ....

بی اختیار لبخند میزنم ...

نمیدانی که این لبخند...

تنها تلخ ترین لحظه های زندگی ام را به تصویر میکشد...

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:10 توسط yegane| |

هر که مرا دید تو را نفرین کرد....

و من....

حواس خدا را پرت کردم که مبادا بشنود...

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:8 توسط yegane| |

تنها نشستم و چای مینوشم و بغض میکنم....

هیچکس مرا به یاد نمی اورد این همه آدم روی این کهکشان به این بزرگی...

و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم....

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:59 توسط yegane| |

این روزها از سنگ شدنم حرف میزنند....

سنگی که برای تو از هر خاکی,خاکی تر بود.....

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:55 توسط yegane| |

باید کسی را پیدا کنم که دوسم داشته باشد,آنقدر که یکی از این شبهای لعنتی آغوشش را برای من

و یک دنیا خشمگینم بگشاید.

هیچ نگوید و هیچ نپرسد.

فقط فقط من را در اغوش  بگیرد...

بعد همانجا بمیرم تا نبینم روزهای اینده را....

روزی که دروغ میگوید دیگر دوسم نداره.

روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد...

و روزی که عاشق دیگری میشود...

نوشته شده در یک شنبه 26 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:45 توسط yegane| |

دروغ رو همه میگن اما اونجاش به ادم فشار میاد که همراه با ...

شنیدنش خر هم فرض شوی....

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:21 توسط yegane| |

دردناک است دوست بداری و گمان کنی که دوستت دارد...

حال انکه او یگانه هستی تو باشد و تو یکی از هزاران لذت او.....

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:12 توسط yegane| |

تمام زندگیم را میدهم که برگردی....

و همین که برگشتی بگویم....

دیگه نمیخوامت گمشو...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 22:6 توسط yegane| |

دلم برای یک نفر تنگ است....

نه میدانم نامش چیست ...

نه میدانم چه میکند....

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم...

رنگ موهایش را هم...

لبخندش را هم...

فقط میدانم که باید باشد و نیست...

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:58 توسط yegane| |

فکر میکردم در قلب تو محکوم به حبس ابدم ...

به یکباره جا خوردم..

وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد<هی تو آزادی>

وصدای گام های غریبه ای که به سلولم می آمد...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:52 توسط yegane| |

من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی مینویسم....

از لج تو.....

از لج خودم...

که حاضر نبودیم یکبار این ها را واقعی به هم بگوییم....

....

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:34 توسط yegane| |

دیگر نه اشک هایم را خواهی دید

نه التماس هایم را

و نه احساسات این دل لعنتی را....

به جای آن احساسی که کشتی....

درختی از غرور کاشتم...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:26 توسط yegane| |

دلم میگیرد

وقتی میبینم

        او هست ,منم هستم اما قسمت نیست...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:24 توسط yegane| |

سلام مرا به غرورت برسان و به او بگو....

بهای قامت بلندش....

تنهاییست...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:18 توسط yegane| |

تقصیر هیچکس نیست ....

به نام عشق جسمت را لگدمال بوسه های هوس الودشان میکنند ....

و به نام ناپاکی تو فراموشت میکنند....

به نام نجابتت باید سکوت کنی....

و به نام صبر از درون ویران میشوی...

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 21:11 توسط yegane| |

دلتنگی بخشی از روند فراموشیست ....

پس نگذار دلتنگی باعث شود خود را در آغوش کسی بیندازی ...

که هیچ آینده ای با او نداری....

نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت 20:32 توسط yegane| |

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 12:50 توسط yegane| |

برگرد یادت را جا گذاشته ای....

نمیخواهم عمری به این امید باشم....

که برای بردنش برمیگردی...

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 8:30 توسط yegane| |

در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند...

پرسید<<فرزندم حوایت کو؟>>

اشک هایم را پاک کردم و گفتم...

>>در آغوش آدم دیگریست<<<

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 8:25 توسط yegane| |

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 8:23 توسط yegane| |

خدایا....

کمی بیا جلوتر...

میخواهم در گوشت چیزی بگویم.....

این یک اعتراف است....

من....

بی او....

دوام نمیارم....

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 8:10 توسط yegane| |

سکوت همیشه به معنای رضایت نیس گاهی یعنی خسته ام از اینکه

مدام به کسانی که هیچ اهمیتی به فهمیدن نمیدهند توضیح بدهم.....

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 8:7 توسط yegane| |

روزی با خود فکر میکردم که اگر او را با غریبه ای ببینم ....

شهر را به آتیش میکشم...

اما..

حالا حتی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست...

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 7:58 توسط yegane| |

چه ساده اومد تو زندگیم,آروم بهش دل بستم و کودکانه دنیامو باهاش تقسیم کردم ....

باورم شده بود که تا آخرش میمونه اما از اولم قرار نبود تا آخرش بمونه...

چه بی صدا قلبم شکست...

میرن این همه سادگی...

چه پیچیده شده نبودنت...

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 7:52 توسط yegane| |

دیشب خدا آهسته در گوشم گفت ..

دیگه بسه...

باران از اشک هایت خجالت میکشد...

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:41 توسط yegane| |

رفتمو گفت(از خیرش میگذرم....

شنیدم که گفت ...

از شرش خلاص شدم

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:37 توسط yegane| |

خدایا....

وقتی فهمیدم اون چیزی که من دنبالش بودمو دوسش داشتمو ازم گرفتی,خیلی دلم گرفت

و گریه کردم...خودت خوب میدونی گریه ی من واسه ی چیزی نبود که ازم گرفتی...

واسه این بود که هنوز نتونستم درک کنم...

که قراره بهتر ا اونو بهم بدی...

چرا درک کردنش سخته.؟؟؟

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:28 توسط yegane| |

درد دارد (امروز) حرفی برای گفتن نداشته باشی ...با کسی که تا (دیروز) تمام حرف هایت را به او میگفتی.... 

 

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:21 توسط yegane| |

بیداری؟

آری بی (دار)م ,چرا که اگر (دار) ی داشتم یا قالی زندگی خودم را میبافتم

یا زندگی ام را به (دار) می آویختم و خلاص...

پس بدان...بی (دار) ,بی (دار) م....

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:14 توسط yegane| |

مهم نیس بزرگ باشی یا کوچیک ,مهم اینه که آنقدر مرد باشی..که پای حرفت بایستی,وگرنه دهان هر مرد و نامردی بوی گند دوستت دارم را میدهد...

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 4:8 توسط yegane| |

بعضیا هستن که باهاتن ولی همیشه با کسای دیگه ام گرم میگیرن که اگه باتو به بن بست خوردن خیالشون راحت باشه کوچه ی بعدی یکی منتظرشون هست

تو قانون زندگی به اینا میگن ...عوضی...

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 3:56 توسط yegane| |

تو یک دختری بدان.....

به هوای کسی ندوی تا به هوای دیگری بروی.....

تنهایی ات را با کسی قسمت نکن تا روزی تنهایت بگذارند ....

روح خداست که در تو دمیده...و عشق نام گرفته ...

آن را ارزان نفروش ....

آری تو یک دختری....

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 3:49 توسط yegane| |

سلامتی خودم....

که بهتر از همه بلد بودم بهش دروغ بگم ولی نگفتم....

سلامتی خودم....که راحت میتونستم خیانت کنم ولی نکردم....

سلامتی خودم ....که تو بدترین شرایط هم ترکش نکردم.....

سلامتی خودم.....که این همه احمق بودم....

 

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 3:39 توسط yegane| |


Power By: LoxBlog.Com