بغض سنگین(yegane)

خدایا

اغوشت را امشب به من میدهی؟

برای گفتن چیزی ندارم

اما برای شنفتن حرفهای تو گوشهای بسیار

میشود من بغض کنم

تو بگویی مگه خدایت نباشد تو اینگونه بغض کنی...

میشود من بگویم خدایا؟

تو بگویی

جان دلم؟

میشود بیایی؟

خواهش میکنم...

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 23:10 توسط yegane| |

خدایا حرفهایم را گوش بده

دلیل این همه درد چیست؟

احساس میکنم روحم اتیش میگیره

هر لحظه بخاطر این بغض ...

منتظر خفه شدنم...

خدایا دلیل اینها چیست؟

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:41 توسط yegane| |

سخته به جایی برسی که دیگه

نه هیچ اومدنی ارومت کنه نه هیچ رفتنی

نابودت کنه....

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:30 توسط yegane| |

امشب دلم گرفته خیلییییییییییییی.....

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:25 توسط yegane| |

واقعی بودیم باورمان نکردن,مجازی شدیم فیلترمان کردن

و چه دنیایی ساخته اند برای ما نسل سوخته ....

اما من گاهی ادمهای مجازی را به ادمای اطرافم ترجیح میدهم

وقتی بی ترس از قضاوت ادمها ,درددلها,دقدقه ها میگویم

گاهی درد دل بغضیا درد دل توست که انقدر نگفتی باورت شده بی دردی

و دلیل این بغض که همیشه باتوست و راه نفس کشیدن رو برات سخت میکنه نمیفهمی

آهای شماهایی که میگین نوشته هات خود منه

کجایید دوست دارم دردودلهاتونو بدونم....

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:5 توسط yegane| |

وقتی خدا داشت منو بدرقه میکرد بهم میگفت جایی که میری مردمی داره

که میشکوننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم تو تنها نیستی تو کوله

بارت عشق میزارم که بگذری,قلب میزارم که جا بدی,اشک میدم که همراهیت

کنه و مرگ که بدونی برمیگردی پیش خودم...(آهای خدا کجایی بیا منو ببر میخوام بیام پیشت

دیگه سیرم از همه چیز خدایا یه چیزی میگم دلگیر نشو به خودت قسم دنیات نامردیه )

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:45 توسط yegane| |

انقدر بغض هایم را فرو دادمو خندیدم...

خدا هم باورش شده که چیزی نیست...

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:50 توسط yegane| |

گاهی دلم برای زمانی  که نمیشناختمت

تنگ میشود...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:2 توسط yegane| |

آهای روزگار برام مشخص کن اینبار کدوم سازت رو

کوک کردی تا برام بزنی؟

میخوام رقصمو با سازت

هماهنگ کنم....

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:42 توسط yegane| |

مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم...

اما تا دلت بخواهد هم درد دارد داغ نوشته هایم...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:31 توسط yegane| |

slm dostay golam mc az hamaton.

بوسهبوسهبوسهtabadol link vase hame azade. movafagh bashid.

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:19 توسط yegane| |

افسوس بخاطر تمام لحظه هایی که میتونستی مرهمم باشی...

نه دردم...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:41 توسط yegane| |

خودت را تصور کن بی او

شاید بفهمی چی کشیدم بی تو...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:37 توسط yegane| |

یه دریا اشک برای ریختن دارم ....

یه دل گرفته... یه زندگی پر از خالی ...

من سرشارم از تنهایی...

خدایا هیچ تنهایی رو اونقدر تنها نکن که به هر بی لیاقتی بگه

عشقم....

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:32 توسط yegane| |

آنقدر فریاد هایم را سکوت کرده ام که اگر به چشام بنگرید کر میشوید...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:28 توسط yegane| |

هنوزم مرا به جان تو قسم میدهند...

میبینی من تنها نیستم که رفتنت را باور

نمیکنم...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:21 توسط yegane| |

سیر شدم... بسکه

سرد و گرم روزگار رو چشیدم...

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:10 توسط yegane| |

قانعم او قسمت من نبود ....

مال مردم بود...

قربون دل خودم که مال مردم خور نیست...چشمک

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:2 توسط yegane| |

نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط yegane| |

میدانم...

دیگر برای من نیستی

اما

دلی که تنگ باشد این حرفها حالیش نیست...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 19:1 توسط yegane| |

هر از گاهی ....

زنگی بزن

سراغی بگیر...

پیامی بده...

احوالی بپرس..

خیلی نگذشته از روزهایی که نفست بودم..

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:57 توسط yegane| |

  پسرها رو عرض میکنم

اول بگویم ما دختراها هم بد هستیم

خوب هایمان حتی نیز گاهی بد میشوند

اما شماها..

آن روباه صفتهایتان را عرض میکنم

مکارو حیله گر هستید,باشید

اما نه با همه میخواهید شکار کنید

سراغ بازیگوشها بروید

آنها که تعقیب و گریز را دوست دارند

و خودشان هم روباه هستند

روباه ماده

نه آنها

که آرامند,مظلومند,احساساتین,دل میبندنند,رویا میبافند

و حیله تان شکارشان نمیکنند

نابودشان میکنند,میمیرد  احساسشان

برای همیشه ,رنگش,حال و هوایش,ناب بودنش عوض میشود

روباه های عزیز

با شرف خرج کنید...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:25 توسط yegane| |

گفتم فراموشت میکنم...

گفت نمیتونی...

پس از مدتی برگشتم نگاش کردم

گفت دیدی نمیتونی فراموشم کنی؟

گفتم ببخشید شما؟؟؟

 

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:37 توسط yegane| |

آدمها بازی و دوست دارن...

این دست خودته که اسباب بازیشون بشی یا هم

بازیشون...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:32 توسط yegane| |

باور کن....

روزی هزار بار میمیرد

کسی که فکر میکند...

     برای کسی مهم نیست

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:5 توسط yegane| |

دیروز و فردا هر دو نامردند...

دیروز با خاطراتش...

و فردا با وعده هایش مرا فریب داد...

تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:0 توسط yegane| |

یه دختر جوری عاشقت میشه...

که حس میکنی هیچوقت از پیشت نمیره ...

ولی ...

وقتی میشکند...

جوری میره ...

که حس میکنی هیچوقت

عاشقت نبوده...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:53 توسط yegane| |

کاش

چشمانم را خاک کنند

تا نبینم که چه تنها شده ام...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:38 توسط yegane| |

وقتی لاک پشت ها عاشق میشن تحمل درد عشق ....

براشون خیلی راحت تره چون حداقل عشقشون ...

آروم,آروم ترکشون میکنه.

 

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:19 توسط yegane| |

ای کسانی که ..

و ای دوستانی که ...

مسئول دفن من هستید مرا در تابوت سیاهی بگذارید...

تا همه بدانند سیاه بخت بودم...

چشمانم را باز بگذارید...

تا بدانند چشم انتظار بودم...

دستانم را بالا بگذارید تا بدانند چیزی با خودم نبردم...

روی تابوتم پارچه ای سبز بکشید تا بدانند جوان بودم...

روی سنگ قبرم دسته گلی بگذارید تا همه بدانند برای چیدنش عمرم فنا شد...

روی قبرم تیکه یخی بگذارید تا با تابش اولین اشعه ی خورشید برای بهترینم اشک جاری شود...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 15:47 توسط yegane| |

موجودات غریبی هستیم...

نه طاقت دروغ را داریم نه تحمل حقیقت را....

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:41 توسط yegane| |

دلم میخواست زمان را به عقب برگردانم

نه برای اینکه آنهایی که رفتند را بازگردانم...

برای اینکه نگذارم آنها بیایند...

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:23 توسط yegane| |

زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده

و کوچیک آن هم از کسی که

تو دنیا را جز او و برای او نمیخواهی....

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:16 توسط yegane| |

خاطرات صف کشیدن یکی پس از دیگری....

حتی بعضی هایشان آنقدر عجولند که صف را بهم میزنند

و من فرار میکنم از فکر کردن به تو مثل رو کردن

آهنگی که...

خیلی دوسش دارم خیلی.

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:8 توسط yegane| |

ما فکر میکنیم بدترین درد

از دست دادن کسیه که دوسش داریم

اما

حقیقت اینه که از دست دادن خودمون و از یاد بردن

اینکه کی هستیم و چقدر ارزش داریم ...

گاهی اوقات دردناک تره...

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 18:4 توسط yegane| |

یادت برایم همانند قصه ی سیگار پیرمردیست که سالها

میگوید

        نخ آخر

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:47 توسط yegane| |

همه گفتن عشقت داره بهت خیانت میکنه .

گفتم میدونم

گفتن این یعنی دوست نداره ها ,گفتم میدونم

گفتن احمق یه روز میزاره میره تنها میشی

گفتم میدونم

گفتن پس چرا ولش نمیکنی ؟گفتم این تنها چیزیه که

نمیدونم...

 

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:39 توسط yegane| |

این روزها نبضم کند میزند....

قلبم تیر میکشد...

دارم صدای خرد شدن احساسم را

لا به لای چرخ دنده های زندگی میشنوم...

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:28 توسط yegane| |

این تو نیستی که مرا از یاد برده ای این منم که به یادم اجازه نمیدهم

حتی از نزدیک ذهن تو عبور کند.

صحبت از فراموشی نیست

صحبت از لیاقت است.

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:16 توسط yegane| |

فقط رفت بدون کلامی که بوی اشک دهد...

فقط رفت بدون نگاهی که بوی حسرت داشته باشد....

فقط رفت....

فقط رفت و من شنیدم که توی دلش گفت...

راحت شدم.

نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,ساعت 13:36 توسط yegane| |


Power By: LoxBlog.Com